سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 47206 | بازدیدهای امروز: 130
Just About
تاملی بر تنهایی- قسمت چاردهم - دفترچه‏ ی ممنوع ِدلتنگی‏ برای who
یه تیکه سنگ
وقتی نمی توانی زیر باران خیس شوی// آوازی بخوانی// که برگ ها نریزند// قدمی برداری// که ابرها نترسند// وقتی هیچکس از هیچکس نمی پرسد// چه اتفاقی برای تو افتاده است// تبدیل به باد شده ای./
لوگوی وبلاگ

موضوعات
جستجو
اشتراک
 
با عشق به تو
@ 1millionlovemessages.com

تاملی بر تنهایی- قسمت چاردهم

کابوس

 

خانم گوزل در سال 1962 به آلمان آمد. بیست سال آزگار در شرکت فیلیپس پاى نوار نقاله کار کرد. در سال 1982 دیوانه شد و حالا ده سالى مى‏شود که در بخش زنان یکى از بیمارستان‏هاى روانى وابسته به کلیساى کاتولیک بسترى است. خانم گوزل سه تا پسر دارد: شانزده ساله، هجده‏ساله و بیست و پنج ساله. شوهرش از کار افتاده است و پسر بزرگش در شرکت فیلیپس پاى نوار نقاله کار مى‏کند. من پسرهاى خانم گوزل را مى‏شناسم و گاهى به ملاقات او مى‏روم. خانم گوزل در یک اتاق چهار تخته مى‏خوابد.

شب‏ها خواب مارى را مى‏بیند که به طرف تخت‏خوابش مى‏خزد. بعد مردى در را باز مى‏کند، به اتاق مى‏آید، بالاى سر او مى‏ایستد، روى صورتش خم مى‏شود و با دندان او را تکه تکه مى‏کند. آن‏وقت خانم گوزل جیغ‏زنان از خواب مى‏پرد. جرعه‏اى آب مى‏نوشد و تا صبح به سقف بلند اتاق خیره مى‏ماند. وقتى مرا مى‏بیند، از شادى مى‏خندد. درباره پسر بزرگش صحبت مى‏کنیم که در تیم فوتبال شرکت فیلیپس بازى مى‏کند و چشم‏هاى او از افتخار مى‏درخشد. خانم گوزل، شرافت مادرى است. حال شوهرش را مى‏پرسم. چشم‏هایش بى‏فروغ مى‏شود، رنگش مى‏پرد و دست‏هایش مى‏لرزد. دستش را مى‏گیرم. با هم توى حیاط مى‏رویم، روى یکى از نیمکت‏ها مى‏نشینیم و او ساعت‏ها از پسرهایش برایم مى‏گوید و از خانه‏اى که قرار بوده در ترکیه بسازند و هنوز نساخته‏اند. موقع رفتن، پرستار در را برایم باز مى‏کند. یک لحظه برمى‏گردم و او را مى‏بینم که با شانه‏هایى آویخته به طرف اتاقش مى‏رود.

 




نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: ادبیات داستانی غربت
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل